en sevdiğim şarkılardan biri güzel bir resim kenarında

Bir zamanlar sevdiğin,
Aşkı bildiğin günler oldu mu?
Bana güller verdiğin,
Tatlı nameler gerçek oldu mu?

bir zamanlar sevdiğin
Aşkı bildiğin günler oldu mu?
Bana güller verdiğin,
tatlı nameler mevsim oldu mu?
Hiç yüzünden darılmak,
Her güzel şeye alınmak,
Bitik ve mutsuz anılmak,
Alın yazımsa, sildim çoktan

Peşimdem gelirsen,
Aşk için direnirsen,
Nerede yanlış bilirsen,
Çözmeyi düşünürsen,
Belki bir gün bulursun,
Ama sen onu da unutursun,
Boşver...

Yüreğinden yaralı, bizim hikayemiz
Kaderimden kalanı, silsem de gitmiyor
İki sohbet aralı, bütün mesafemiz
Geldim anlamıyor...

hey .....  bu resmi  görende çox darıxdım keşke geçmişde bazi şeyler olmasaydı

چهار شنبه سوری

چهار شنبه آخر سال را به همه دوستان عزیزم تبریک میگویم شرمنده که ترکی ننوشتم آخه این مطلب رو از ایران خودرو فرستادم


ناپلئون هیل

می‌توانید تصور کنید کسی که در کودکی در حسرت یک بشقاب غذا بسر می‌برده، در سالمندی به یکی از ثروتمندان جهان تبدیل شود. این تصور امکان‌پذیر است و او کسی نیست جز «ناپلئون هیل». هرچند که به‌جرات می‌توان گفت که افرادی مثل «هیل» در جهان کم نیستند.
ناپلئون هیل 26 اکتبر 1883 در ویرجینیای آمریکا چشم به جهان گشود. خانه‌ای که او در آن تولد یافت فقط یک اتاق در کنار رودخانه‌ای در ویرجینیا بود. 10 ساله بود که مادرش بر اثر بیماری و تغذیه ناسالم از دنیا رفت. او همیشه به کودکان همسن و سال خود که لباس خوب می‌پوشیدند و خوراکی‌های متنوع می‌خوردند با افسوس نگاه می‌کرد.
بعد از مرگ مادر، زندگی برای ناپلئون سخت‌تر شد، زیرا پدر بدون توجه به وضعیت مالی‌اش 2 سال بعد از مرگ همسر ازدواج کرد. از آنجایی که ناپلئون جوان بسیار سرکش و پرخاشگری بود، نامادری‌اش توانست روح سرکش او را مهار کند و به دلیل علاقه‌ای که به خواندن و نوشتن داشت به مطالعه کتاب‌های داستان و خلاصه‌نویسی و داستان‌نویسی روی آورد. به طوری که در 13 سالگی خبرنگار روزنامه ویرجینیا شد و نام گزارشگر کوهستان را برای خود انتخاب کرد. او پولی را که از این راه به دست می‌آورد خرج هزینه تحصیل خود می‌کرد. هیل در 18 سالگی به این نتیجه رسید که به وکالت علاقه‌مند است و این میل در او به‌وجود آمد که می‌تواند از فعالان حقوق بشر شود؛ به همین خاطر تصمیم گرفت وارد دانشکده حقوق دانشگاه جورج تاون شود، ولی چون از عهده هزینه‌اش برنیامد، آنجا را رها ساخت. ناپلئون برای داشتن درآمد بیشتر فعالیتش را در روزنامه بیشتر کرد. استعدادش در نوشتن عالی بود و سردبیر از نوشته‌ها و مقالات وی استقبال می‌کرد و کار مصاحبه با افراد برجسته و معروف را به او می‌سپرد. ناپلئون پسری زرنگ و کوشا بود و در هنگام مصاحبه با افراد نامدار، از تجربیات آنان درس می‌گرفت و در زندگی خود به کار می‌برد.

ناپلئون با افرادی چون توماس ادیسون، الکساندر گراهام بل، هنری فورد و ویلیام جنینگ برایان مصاحبه کرد.
می‌گویند ادیسون در مصاحبه‌ای که هیل با وی داشت به مزاح به او گفت: اگر تا الان لامپ التهابی را نساخته بودم به جای این که وقتم را با تو تلف کنم می‌رفتم در آزمایشگاه و به کارم مشغول می‌شدم.

«ناپلئون هیل» با دقت و ظرافت می‌کوشید راههای موفقیت این‌گونه افراد را پیدا کند. از این رو، سال 1928 کتابی با نام قوانین موفقیت را نوشت که با استقبال خوبی روبه‌رو شد. با انتشار این کتاب ستاره بخت و اقبال او درخشیدن گرفت و میزان درآمد ماهانه او را به 2500 دلار رساند و این میزان سال‌ها ثابت بود. سپس کتاب «دینامیت مغزی» را سال 1941 نوشت. هیل از سال 1919 تا 1920 در مجله قوانین طلایی هیل، سردبیر بود و سال 1930 کتابی در زمینه راهیابی به موفقیت را نوشت. «هیل» در حیطه موفقیت و رسیدن به ثروت تا حدی به درجه استادی رسیده بود که از سال 1933 تا 1935 مشاور فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا شد و پول خوبی به دست آورد. او سال 1937 در کتاب رشد فکری و ثروت کلیه فرمول‌های رسیدن به موفقیت را ذکر کرد.

فروش 30 میلیون جلد کتاب‌

کتاب‌های هیل هر روز بیشتر به فروش می‌رفت و مورد توجه همه قرار می‌گرفت به طوری که وی کتاب علوم موفقیت را که سال 1960 نوشت با بیش از 30 میلیون جلد به فروش رساند.

او سال 1970 در جنوب کارولینا در حالی‌که مشغول نوشتن کتاب «تو می‌توانی کار کنی و معجزه ببینی» بود در 87 سالگی چشم از جهان فروبست.

دیگر آرزویی ندارم‌

می‌گویند سال 1969 هنگامی که خبرنگار نیوزویک در مصاحبه‌ای از او خواست که درباره آرزوهایش سخن بگوید درجواب گفت: زمانی که مرد جوانی بودم، آرزو داشتم نویسنده شوم و برای رسیدن به این‌آرزو می‌دانستم باید در کاربرد کلمات خبره شوم، اما چون پسر فقیری بودم و قادر به تحصیل در دانشگاه نبودم از درس محروم شدم.

دوستانم توصیه می‌کردند از آرزوهایم بگذرم و به کار در معدن بپردازم، اما عشق به نوشتن در من وجود داشت. بالاخره با تلاش شبانه‌روزی توانستم به آرزویم برسم و در کنار کار به نوشتن نیز بپردازم. اکنون آرزویی ندارم زیرا به اهدافم دست یافته‌ام.

وقتی خبرنگار نیوزویک از وی پرسید که چگونه به اهدافش رسید گفت: برای موفقیت یک ویژگی هست که فرد باید آن را داشته باشد و آن مشخص بودن هدف است. فرد باید بداند چه می‌خواهد و برای رسیدن به خواسته‌اش پافشاری کند. از سوی دیگر یک روش عالی برای موفقیت در کار این است که افکارتان را روی کاغذ بیاورید. فقط 3 درصد از مردم هدف‌های مشخص دارند و آنها را روی کاغذ می‌آورند. این افراد در مقایسه با افرادی که از نظر میزان تحصیلات و توانایی برابر یا بهتر از آنها هستند اما به هر دلیلی هرگز وقت خود را صرف روی کاغذ آوردن هدف‌های خود نکرده‌اند 5 تا 10 برابر بیشتر کارایی دارند. من برای رسیدن به اهدافم تنبلی را کنار گذاشتم و با اعتماد‌به نفس جلو رفتم و به خواسته‌ام رسیدم و توصیه‌‌ام به همه مردم این است که اعتماد به نفس خود را تقویت کنند، به آرزوها و اهداف خود ایمان داشته باشند و ارزش قائل شوند.

چگونه ثروتمند شوید

ناپلئون هیل در کتاب خود به نام بیندیشید و ثروتمند شوید می‌گوید: هر جا نیروی تصمیم باشد راهی گشوده می‌شود. اگر انسان‌ها پای عقیده خود بایستند و پشتکار داشته باشند خواسته آنها به وسواسی دائمی تبدیل می‌شود و پیروز می‌شود. فرصت در حیاط خلوت شما کمین کرده است اما گاه بد می‌آورید و گاه موقتا شکست می‌خورید به همین دلیل خیلی وقت‌ها نمی‌توانید فرصت خوب را تشخیص دهید. ضمیر ناخودآگاه برای موفقیت و شکست مساوی عمل می‌کند. اگر اندیشه کسب ثروت با هدفی معین و اشتیاق فراوان ترکیب شود راه ثروتمند شدن را به شما نشان می‌دهد.

به اعتقاد هیل یکی از علت‌های شکست این است که در برخورد با مشکلات متوقف می‌شویم و دست‌ از تلاش برمی‌داریم. ثروت با یک حالت ذهنی آغاز می‌شود و موفقیت از آن کسانی است که ذهنیت موفق دارند. آنچه را مغز انسان تصور و باور کند به آن می‌رسد. نمی‌توانید به ثروت زیاد برسید مگر این‌که در سر اشتیاق فراوان داشته باشید.

یک فرمانده موفق قایق‌ها و کشتی‌ها را آتش زد و به سربازان گفت: پشت‌سرتان را نگاه کنید کشتی‌ها سوخته‌‌اند و راه برگشت ندارید. آن‌وقت آنها پیروز شدند.

اصول پایدار

دکتر محمود‌رضا چراغعلی عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید: اندرو کارنگی یک استرالیایی ثروتمند از ناپلئون هیل خواسته بود تا طی 20 سال دست به تحقیقاتی بزند و اصول اولیه و مهم موفقیت را بیابد.
هیل که علاقه‌ بسیاری به انجام چنین تحقیقاتی داشت با درنظر گرفتن یک جامعه آماری 500 نفره و مشاغل گوناگون این جامعه آماری، شروع به تحقیق و مصاحبه‌های بسیار کرد. حاصل این تحقیق کتابی بود با نام فلسفه موفقیت که در سال 1928 به چاپ رسید.

در سال 1988 یعنی 60 سال بعد بنیاد ناپلئون هیل اصول مهم موفقیت در زندگی که در آن کتاب مطرح شده بود را دوباره مورد آزمایش قرار داد و به این نتیجه رسید که در این اصول بعد از گذشت 6 دهه هیچ تغییری صورت نگرفته است.

هیل در سال 1920 طی تحقیقات خود بر موضوع ضمیر ناخودآگاه انسان مطالعات عمیقی انجام داد. او همچنین درباره تلاش معتقد است، بی‌تردید تلاش در رفتار و اعمال انسان برای دستیابی به موفقیت بسیار موثر است، اما اگر شخص تلاشگر فاقد روحیه مثبت باشد آنطور که باید به هدف خود نمی‌رسد. وی همچنین در تحقیقات خود پی برد که چینی‌ها درباره تهدید و فرصت جمله‌ای دارند با این مضمون که چیزی به نام تهدید و شکست وجود ندارد بلکه همه آن‌چه هست فرصت است.

به اعتقاد هیل، هارمونی یعنی این‌که افراد تمام تضادها و تعارض میان خود را برای رسیدن به یک نتیجه یکسان کنار بگذارند

سلام

سلام وبلاگم تازه هستش اما تازه کاز نیستم تو بلاگز بودم وبلاگم رو فیلتر کردن از نظر لطفتون ممنون دارم روش کار میکنم تازه هستش اولین پستم تو این وبلاگمه